گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل چهارم
.IV- قضیه تارتوف


مولیر با خدمتگزاری خود عنایت شاهانه را پاسخ میداد. لویی چهاردهم به اندازهای بذلهگویی و بیپروایی او را میپسندید که تنظیم برنامه کلیه جشنها و نمایشها در ورسای و سن ژرمن را به وی سپرد. در یکی از این جشنهای مفصل، موسوم به “لذات جزیره افسون شده”، مدت یک هفته تمام به اجرای برنامه های گوناگون نیزه بازی سواره، ضیافت شبانه، موسیقی، باله، رقص و تئاتر اختصاص داده شد (هفتم تا سیزدهم مه 1664)، که هر شبهنگام با شکوهی خاص در باغ و قصر ورسای، و در نور مشعلهای فراوان و شمعدانهای چهار شاخه با چهار هزار شمع فروزان، برگزار میشد. مولیر برای کوششی که در راه برپا ساختن این جشن بزرگ به کار برده بود مبلغ 6000 لیور انعام گرفت. پارهای از مورخان تاسف خوردهاند که چرا پادشاه پادشاه آن همه نبوغ مولیر را در راه سرگرمیهای سبکسرانه درباری به کار کشیده است و چنین پنداشتهاند که اگر قریحه چکامهسرایی مکنون در وجود آن طنز آفرین فرصت بیشتری برای اندیشیدن و نگاشتن مییافت، مسلما شاهکارهای ارزندهتری بهوجود میآورد. اما در نظر داشت که مولیر اصولا گرفتار نیازمندیهای گوناگون گروه بازیگرانش بود و به هر حال مسئولیتهایش، در مقام بازیگر اصلی و نویسنده و مدیر تماشاخانه، مانع از این میشدند که وی بتواند عالم خلوتی داشته باشد و در فرصتهای کافی به اندیشه عمیق فرو رود. چه بسا نویسندگان که در زیر فشار اوضاع محیط هنر نویسندگی خود را بهتر ظاهر میسازند تا در هنگام فراغت; یعنی در واقع فراخی وقت و فراغت بال مغزشان را دچار رخوت میسازد; و برعکس، الزام آنی قریحهشان را به کار میاندازد. بزرگترین نمایشنامه مولیر نخستین بار در دوازدهم ماه مه 1664، یعنی در بحبوحه گرفتاریهایش برای تنظیم برنامه های جشن “لذات جزیره افسون شده - و نیز به عنوان بخش مهمی از آن برنامه اجرا شد.
نمایشنامه تارتوف در این جشن عمومی وصله ناجوری بود، زیرا با کمال بیرحمی ریاکاری و سالوسی را که به لباس تقدس درمیآید مورد انتقاد شدید قرار میداد. جامعهای از برادران دینی متشکل از افراد عامی به نام “انجمن سن ساکرمان” که بعدا به “انجمن سری فداییان معروف شد اعضای خود را مکلف ساخت که برای جلوگیری از نمایش اثر مولیر شروع اقدامات دامنهدار کنند. پادشاه، که اکنون به سبب رابطه نامشروعش بالا والیر مورد حمله

شماتت آمیز دینداران قرار گرفته بود، گرچه شخصا اشارات کنایه آمیز مولیر را میپسندید، پس از تماشای کمدی تارتوف که به طور خصوصی در ورسای اجرا شد، اجازه نداد که آن اثر بر صحنه پاله روایال به معرض نمایش عمومی گذارده شود. در عوض، برای دلجویی از مولیر، او را دعوت کرد که متن تارتوف را در فونتنبلو برای جرگهای مقربان شاهی بخواند، که تصادفا در میانشان یکی از فرستادگان پاپ نیز حضور داشت; ولی چنانکه معلوم است، وی اعتراضی که ضبط تاریخ مانده باشد بر آن اثر وارد نیاورد (21 ژوئیه 1664). در همان ماه تارتوف در منزلگاه دوک و دوشس در/اورلئان (هانریتا آن)، با حضور ملکه و ملکه مادر و پادشاه، نمایش داده شد. اینک زمینه برای اجرای اثر مزبور در حضور عامه مردم در حال آماده شدن بود که ناگهان در ماه اوت نایب اسقف سن بارتلمی، به نام پیر روله، مقالهای ستایشآمیز در سپاسگزاری از پادشاهی که نمایش تارتوف را ممنوع ساخته بود منتشر کرد و در آن، با فرصت کافی، مولیر را به عنوان “شیطانی در جلد و کالبد آدمی و مخلوقی سرآمد مرتدان و هرزه درایان که مانندش هرگز قدم به جهان نگذارده است” مورد افترا و بدگویی قرار داد. به گفته پیر روله، مولیر به جرم نگارش تارتوف “به منظور هتک احترام کلیسا میبایست زنده بر توده آتش بسوزد تا پیشمزهای از شعله های جهنم را در کام آورده باشد.” پادشاه روله را توبیخ کرد، لیکن به امتناع از صدور اجازه به نمایش عمومی تارتوف نیز ادامه داد. در همان هنگام، لویی برای تایید مقام تقرب مولیر مقرری سالیانه وی را به 6000 لیور افزود; و نیز ریاست افتخاری گروه مولیر را از “موسیو” گرفت، و از آن به بعد مولیر و همکارانش به نام “دسته بازیگران شاه” معروف شدند.
این جدال تا دو سال بشدت ادامه داشت، تا آنکه مولیر متن تجدیدنظر شده نمایشنامه را بر پادشاه خواند و ابیاتی بدان افزود که تصریح میکرد در اثر مزبور دینداری ریاکارانه به باد هجو و طنز گرفته شده است نه دینداری صادقانه. هانریتا این بار از دادخواهی نویسنده تارتوف برای کسب اجازه نمایش پشتیبانی کرد. لویی موافقت لفظی خود را اعلام داشت، هنگامی که وی به فلاندر لشکر کشید، تارتوف به تاریخ پنجم اوت 1667، یعنی سه سال پس از نخستین اجرای آن در دربار، در پاله روایال به معرض نمایش عمومی گذارده شد، صبح روز بعد، رئیس پارلمان پاریس، که خود از اعضای انجمن سن ساکرمان بود، فرمان به بستن تماشاخانه و پاره کردن کلیه اعلاناتش داد، در یازدهم اوت اسقف اعظم پاریس خواندن و شنیدن یا اجرا کردن آن اثر را، چه در حضور عامه و چه در محافل خصوصی، ممنوع ساخت و کیفر این عمل را طرد از مسیحیت مقرر کرد. مولیر اعلام داشت که اگر پیروزی “تارتوفها” به همان پایه دوام یابد، وی صحنه تئاتر را ترک خواهد گفت. پادشاه چون به پاریس بازگشت، نمایشنامه نویس خشمگین را فرمان به تمکین و بردباری داد. مولیر فرمان ولینعمتش را به دیده قبول گذارد و چندی بعد، با ملغا شدن دستور ممنوعیت شاهی، پاداش خود را دریافت کرد. در پنجم فوریه سال 1669

نمایشنامه تارتوف دوران زندگی پر از کامیابی خود را با بیست و هشت اجرای پی در پی بر روی صحنه آغاز کرد. در نخستین شب نمایش عمومی، گروه کثیر تماشاچیان به اندازهای التهابزده بود که در میانشان چندین تن به حال خفگی افتادند. از آن پس تارتوف درام مشهور مولیر شناخته شده و بیشتر از همه نمایشنامه های کلاسیک فرانسه به روی صحنه آمده است تا سال 1960، تنها به توسط گروه “کمدی فرانسز” 2657 بار اجرا شده بود.
اینک باید دید محتویات این اثر تا چه اندازه میتواند اولا تعویق طولانی در نمایش آن، و ثانیا دوام شهرتش را توجیه کند. مسلما علت اصلی این تعویق حملات تند مولیر بر ضد ریاکاری زاهد نمایان بوده است و اما سبب دوام شهرتش را باید در مهارت و ذکاوت نویسندهاش به هجوگویی و انتقادگری جستجو کرد. البته در آن بیان کنایهآمیز همه چیز راه مبالغه پیموده است: ریاکاری مردمان بندرت ممکن است به بیپروایی و تمامیت شخصیت “تارتوف” برسد; بلاهت کمتر آنچنان به افراط میگراید که در فردی چون اورگون; و یقینا هیچ خادمهای وجود نداشته است که بتواند با گستاخی دورین شاهد پیروزی را در آغوش گیرد. پایان داستان، همان طور که در اکثر آثار مولیر مشاهده میشود، وضعی باور نکردنی به خود میگیرد، و اصولا معلوم است که مولیر از این جهت تشویشی به دل راه نمیداده است; بدین معنی که وی پس از وصف مبالغهآمیز ریاکاری قهرمانش و اعلام جرم علیه آن، دیگر مانعی در کار نمیبیند که هر قدرت پروردگاری یا عامل غیبی را به میان بکشد تا گره داستانش را از هم بگشاید و نتیجه اخلاقی آن را، مبتنی بر پیروزی فضیلت و زبونی رذیلت، بر عالمیان جلوهگر سازد. احتمال بسیار میرود که انجمن سن ساکرمان آماج تیرهای طعنه مولیر بوده است، زیرا اعضای آن، حتی کسانی که مقام روحانی نداشتند، مسئولیت ارشاد وجدانی افراد را به عهده میگرفتند، گناهان خصوصی و محرمانه اشخاص را بر مقامات قانونی کشور افشا میساختند، و به منظور ترویج تقوا و تمکین دینی در امور و روابط خانوادگی مداخله میکردند. در نمایشنامه مزبور دوبار اشاره به “انجمن سری” (سطور 397 و 1705) میشود که مسلما کنایه بوده است به “انجمن سری فداییان”. کمی پس از نخستین نمایش عمومی آن اثر انجمن سن ساکرمان منحل شد.
اورگون، بورژوای پولدار، نخستین بار تارتوف را در کلیسا ملاقات میکند و مبهوت شخصیت او میشود:
آه اگر با چشم خودتان او را میدیدید ... مسلما چون من شیفته او میشدید. وی هر روز به کلیسا میآمد، با سیمایی آرام و موقر، و پهلوی من زانو میزد و چنان با خلوص نیت دعاهای خود را از سینه خارج میکرد و به سوی آسمان میفرستاد که نگاه همه حاضران کلیسا را به جانب خویش میکشید. وی به تنگی از سینه آه برمیآورد، ندبه و نیایش را سرمیداد، و هر لحظه با خضوع بیشتر زمین را بوسه میزد. هنگامی که میخواستم از کلیسا خارج شوم، زودتر خود را به کنار در میرساند تا آب مقدس را به من تعارف کند. چون به وضع محقرش ... پی بردم، ... هدیه هایی به او دادم، لیکن هر بار سعی میکرد تا حد تواناییش در ازای آنها چیزی به من تقدیم کند. ... عاقبت خداوند به دلم انداخت که او

را با خود به خانه ببرم و از آن زمان تاکنون درهای نعمت به رویم باز شدهاند. من خود شاهدم که این مرد باایمان هر کسی را که مرتکب خطایی میشود، بدون تبعیض و جانبداری، مورد سرزنش قرار میدهد; و حتی در مورد همسرم در همه احوال کمال حزم و مراقبت را به کار میبرد که حیثیت مرا محفوظ نگاه دارد و اگر کسی بخواهد با او نظر بازی کند، بیدرنگ مرا بر آن آگاه میسازد.
اما تارتوف تا این درجه مورد توجه همسر و فرزندان اورگون قرار نمیگیرد. اشتهای خالصانهاش به پرخوری، اشتیاق بیریایش به تنقلات، تنور شکمش، و سرخی آتشفام صورتش مواعظ وی را در نظر ایشان ملالانگیز ساختهاند. شوهرخواهر اورگون، به نام کلئانت، از تارتوف خواهش میکند که تفاوت ریاکاری و ایمان دینی را برای او شرح دهد:
چون به نظر من در زندگی هیچ خصلتی عالیتر و ارزندهتر از پارسایی واقعی نیست و هیچ چیز شریفتر و پاکتر از ایمانی صادق یافت نمیشود، از این رو معتقدم که در عالم هیچ چیز مکروهتر از ظاهر رنگ اندود شده ایمانی دروغین، و هیچ چیز نفرت انگیزتر از آن ریاکاران و از آن زاهدان متظاهر وجود ندارد ... کسانی که مقام الاهی را وسیله کسب خود قرار دادهاند میخواهند با گردش دادن مکارانه چشمان به سوی آسمان، و تظاهر به بیخبری از خود، همه مقامات و افتخارات دنیوی را به دست بیاورند.
به هر حال اورگون تارتوف را چون نمونه پاکی و پارسایی میپذیرد و ارشاد روح خود را به دست او میسپارد; و هرگاه که او بر اثر پرخوری آروغ میزند، رحمت خداوندگاری را برای حفظ سلامت وجود وی به کمک میطلبد و به او پیشنهاد میکند که ماریان، دخترش، را به همسری بپذیرد دختری که سخت دل در بند عشق جوانی به نام والر بسته است. شیرزن واقعی نمایشنامه دورین، خادمه ماریان، است که، مانند آنچه معمولا در دیگر کمدیهای کلاسیک میگذرد، ثابت میکند که پروردگار ظاهرا نبوغ را به نسبت معکوس ثروت در میان آدمیان توزیع و تقسیم کرده است. نخستین برخورد دورین با تارتوف صحنهای بس دلانگیز به وجود میآورد:
تارتوف (چون دورین را میبیند با مستخدمانش بلند حرف میزند): لورنس این پارچه مویی و شلاق مرا بگذار در گنجه و درش را قفل کن و از خدای خودت بخواه که اندکی مغزت را به نور خودش روشن سازد. اگر کسی به دیدن من آمد، بگو رفتهام که صدقه میان زندانیان تقسیم کنم.
دورین (با خود): عجب متظاهر دغلکاری است!
تارتوف: چه میخواهید دورین: باید به شما بگویم
تارتوف (دستمالی از جیب بیرون میآورد): اوه! عجب! خواهش میکنم قبل از اینکه چیزی بگویید، این دستمال را بگیرید.
دورین: برای چه
تارتوف: برای پوشاندن آن سینه بیرون جسته که من طاقت دیدنش را ندارم. این گونه اجسام روح را آزار میدهد و افکار گناه آلود به مغز انسان میدهد.

دورین: پس شما به این زودی در برابر وسوسه از دست میروید و جسم خاکی بر روح شما چنین چیره میشود راستی که نمیفهمم چه آتشی در درون شما زبانه میکشد; اما من به نوبه خود میتوانم بگویم که در برابر وسوسه نفس چندان بیاختیار نیستم. مثلا میتوانم سر تا پای شما را لخت مادرزاد تماشا کنم، بدون آنکه ریخت شما کوچکترین هوسی در من برانگیزد.
صحنه بعدی مغز خوشمزه کمدی است. تارتوف میخواهد با بیانی پارسامنشانه عشق خود را به المیر، همسر اورگون، ابراز کند. نیت خیانتآمیز وی به گوش اورگون اورگون میرسد که ابدا حاضر به باور کردن آن نیست، بلکه برعکس، برای اثبات اعتماد قلبیش به تارتوف، تمام دارایی خود را به او میبخشد. تارتوف با اکراه خویشتن را راضی به قبول آن هدیه میسازد با ذکر این دعای خیر که “اراده پروردگاری در همه حال نافذ باد.” سرانجام، به تدبیر المیر، وضع روشن میشود که پس از پنهان ساختن شوی در زیر میز، تارتوف را به نزد خود میخواند، با او گرم میگیرد، به وی میدان میدهد که راز درونش را افشا سازد و با عشوه گریهای زنانه تظاهر به قبول عشق او میکند، لیکن پای وظیفهداری خود نسبت به شوهرش را به میان میکشد و اظهار نگرانی میکند. تارتوف با استفاده از تبحر خود در علم “تفسیر دین بر پایه اخلاق” به تسلی خاطر او میپردازد; و از گفته های او معلوم است که مولیر کتاب نامه های ولایتی پاسکال را با حظ وافر مطالعه کرده است.
تارتوف: اگر تنها مشیت خداوند مانع رسیدن من به کام دل باشد، برداشتن آن مانع از سر راه برای من کار سهلی است. راست است که خداوند پارهای کامجوییها را حرام کرده است، اما همیشه راه هایی برای دوختن کلاه شرعی و کنار آمدن با این گونه منهیات موجود است. این خود علمی شریف است که انسان بداند تا چه اندازه به فراخور حال رشته های وجدانش را تنگ بکشد یاشل سازد و، به عبارت دیگر غیر اخلاقی بودن عملش را با پاکی نیتش جبران کند.
اورگون خشمگین از نهانگاه خود بیرون میآید و با تغیر به وی دستور میدهد که از خانهاش بیرون برود، اما تارتوف به او خاطر نشان میسازد که بر طبق سند رسمی، با امضای خود اورگون، خانه به او منتقل شده است.
اینجاست که مولیر، بدون استفاده از ذکاوت شخصی در راه پیدا کردن تدبیری زیرکانه، گره داستان را بدین نحو میگشاید که ماموران پنهانی پادشاه به موقع سرمیرسند و تارتوف را، به عنوان مجرمی که از مدتی پیش تحت تعقیب بوده است، دستگیر میکنند. اورگون دارایی خود را باز میستاند، والر معشوق خود ماریان را تصاحب میکند و نمایشنامه با بیانات گوشنوازی در ستایش داد پروری و نیکوکاری پادشاه به پایان میرسد.